بوی باران تازه می آید نکند بوی چشم تر باشد

هَرکس از این دُنــیـــــا چیزی برداشت من از این دُنـــیـــــــا دَست برداشتم!!!

بوی باران تازه می آید نکند بوی چشم تر باشد

هَرکس از این دُنــیـــــا چیزی برداشت من از این دُنـــیـــــــا دَست برداشتم!!!

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۰۶ ب.ظ

تکرار میشود...

گاه صدای حال امروزت را در ذهن گذشته ای دور میشنوی وقتی حنجره ی باورت زخم خورده ی تاریخ است
تارخ صدای ماست انگار،که به کوهستان روزهای رفته انعکاس گرفته و تکرار میشود
تکرار میشود...
تکرار......

زمزمه این روزهای من
کهنه اما خواندنی :

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد


هم رونق زمان شما نیز بگذرد


وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد


باد خزان نکبت ایّام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد



آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

برحلق و بر دهانِ شما نیز بگذرد




ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد



چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد



در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت

این عوعوی سگان شما نیز بگذرد



آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست

گرد سُم خران شما نیز بگذرد



بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد



زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد



ای مُفتخر به طالعِ مسعود خویشتن

تاثیر اختران شما نیز بگذرد



این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد



بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد



بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم

تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد



در باغ دولت دگران بود مدّتی

این گُل، ز گُلستان شما نیز بگذرد



آبی است ایستاده دراین خانه مال وجاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد



ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع

این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد



پیل فنا که شاه بقا مات حُکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد



ای دوست خواهمت که به نیکی دُعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد




سیف فرغانی


شاعر قرن هفتم و هشتم ه.ق
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۰۶
والضحی _ میم
شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ

امام آمد....





از خود گذر کنیم که این خان آخر است
این انقلاب بیمه ی عباس(ع) و اکبر(ع) است

تحریم میکنند که تسلیممان کنند
غافل از اینکه دل به بلاها شناور است

بیم هلاک نیست کسی را که از ازل
چشم امید او به خدای پیمبر است

با سکه و دلار نداریم هیچ کار
ما را به سر هوای اشارات رهبر است

ای نایب امام بفرما که جان دهیم
جانی که عاشقانه فدای تو سرور است

جان میدهیم و ننگ ملامت نمیخریم
حرف دل امام همان حرف آخر است



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۱۶
والضحی _ میم
يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۳ ب.ظ

مساوی؟!

زن در معدن زغال سنگ کار میکند تا با مرد مساوی شود!!

زن ساعت ها به دور از فرزندان کار میکند تا با مرد مساوی شود.

زن فست فود را جایگزین پخت غذا میکند تا در عدم گذران زمان در آشپز خانه با مرد مساوی شود.

زن ماشین های سنگین را در بیابان میراند تا با مرد مساوی شود.

زن تا دیر وقت بدون ترس در خیابان رفت و آمد میکند تا با مرد مساوی شود.

زن در مسابقات رالی شرکت میکند تا با مرد مساوی شود.

زن لباسها ی مردانه را می پوشد تا با مرد مساوی شود.

زن برای سهیم شدن در تجارت جهانی ،نقش مهمی در تبلیغات ( البته با بدن عریان یا نیمه عریان و چهره بزک کرده اش ) ایفا میکند تا با مرد مساوی شود.  

زن به تنهایی با دوستانش به مسافرت میرود تا با مرد مساوی شود.

زن زیر بار مسئولیت ازدواج نمی رود تا به ظاهر آزاد باشد و با مرد مساوی شود.

زن ریحانه بودنش را نادیده می انگارد تا با مرد مساوی شود.

زن عفاف را دفن میکند و حجاب را رنگ بیرنگی میزند تا با مرد مساوی شود.

آری زن با مرد مساوی است.

زن در انسانیت و رعایت تقوا با مرد مساویست.

 

 

یا ایها الناسُ انا خلقناکم مِن ذکرٍ و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائلَ لتعارفوا انَ اکرمکم عنداللهِ اَتقاکم اِن الله علیمً خبیرً

حجرات /13

ای مردم ! ما شما را از یک مرد و ژن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید! (اینها ملاک نیست) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقوا ترین شماست , خداوند دانا و آگاه است.  

 

 

منبع:آرامش بهاری/ویژه نامه تعطیلات نوروزی

معونت فرهنگی و اجتماعی اوقاف و امور خیریه






۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۳۳
والضحی _ میم
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۳۵ ب.ظ

9 دی....... روز بصیرت و میثاق امت با ولایت





دیدید هنوز عشق لشکر دارد

دیدید که این قافله رهبر دارد

ای مانده نهروانی پست، هنوز

این ملک علی، مالک اشتر دارد






به نقل از سایت گفتگوی دینی



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۲ ، ۲۲:۳۵
والضحی _ میم
پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۴۷ ب.ظ

باید برای چادرم حرمت نگه داری


در شهر ما این نیست راه و رسم دلداری

باید بدانم تا کجاها دوستم داری

 موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو

تا کی تو باید دست روی دست بگذاری

 بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق

یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن کاری

 من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد

خو کرده با آداب و تشریفات درباری

 هرکس نگاهت کرد، چشمش را درآوردم

شد قصه آقا محمد خان قاجاری

 آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت

حتی اگر در را برایم باز بگذاری

 چون شعر آن را از سرم بیرون نخواهم کرد

باید برای چادرم حرمت نگه داری

 تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد شد

آن روز مجبوری که از من چشم برداری



فاطمه سلیمان پور 








برای آقای مهربانیها

وقتی شبیه فاطمه لبخند می زنی
بر چینی شکسته ی دل، بند می زنی

من غرق خوابم و؛ تو برای ظهور خویش
هر صبح جمعه ، رو به خداوند می زنی

کی پرچم مقدس دارالخلافه را
بر قله ی رفیع دماوند می زنی!؟

در دولت کریم شما حرف فقر نیست
آقا تو حرف های خوشایند می زنی

بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا
حتماً سری به فکه و اروند می زنی

با اشک دیده آب به قبر مطهر ِ
آنان که کشتگان فراق اند می زنی




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۴۷
والضحی _ میم
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۱ ب.ظ

بنام نامی سر...

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر

سید حمید رضا برقعی


 
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۱
والضحی _ میم
پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ

شکر خدا که نان شب ما حسین شد

ما دو پیاله ایم که لبریز باده ایم

این دو پیاله را به ملک هم نداده ایم

تا وقت می کنیم حسینیه می رویم

ما سالهاست شیعه گریان جاده ایم

با هر سلام صبح به آقای بی کفن

انگار روبروی حرم ایستاده ایم

با رعیتی خانه ارباب با وفا

احساس می کنیم که ارباب زاده ایم

شکر خدا که نان شب ما حسین شد

ممنون لطف مادر این خانواده ایم

بال ملائکه است که ما را می آورد

یعنی سواره ایم اگر پیاده ایم

داریم با "حسین، حسین" پیر می شویم

خوشحال از این جوانی از دست داده ایم

 

علی اکبر لطیفیان



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۴۶
والضحی _ میم