بوی باران تازه می آید نکند بوی چشم تر باشد

هَرکس از این دُنــیـــــا چیزی برداشت من از این دُنـــیـــــــا دَست برداشتم!!!

بوی باران تازه می آید نکند بوی چشم تر باشد

هَرکس از این دُنــیـــــا چیزی برداشت من از این دُنـــیـــــــا دَست برداشتم!!!

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چادر» ثبت شده است

پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۴۷ ب.ظ

باید برای چادرم حرمت نگه داری


در شهر ما این نیست راه و رسم دلداری

باید بدانم تا کجاها دوستم داری

 موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو

تا کی تو باید دست روی دست بگذاری

 بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق

یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن کاری

 من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد

خو کرده با آداب و تشریفات درباری

 هرکس نگاهت کرد، چشمش را درآوردم

شد قصه آقا محمد خان قاجاری

 آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت

حتی اگر در را برایم باز بگذاری

 چون شعر آن را از سرم بیرون نخواهم کرد

باید برای چادرم حرمت نگه داری

 تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد شد

آن روز مجبوری که از من چشم برداری



فاطمه سلیمان پور 








برای آقای مهربانیها

وقتی شبیه فاطمه لبخند می زنی
بر چینی شکسته ی دل، بند می زنی

من غرق خوابم و؛ تو برای ظهور خویش
هر صبح جمعه ، رو به خداوند می زنی

کی پرچم مقدس دارالخلافه را
بر قله ی رفیع دماوند می زنی!؟

در دولت کریم شما حرف فقر نیست
آقا تو حرف های خوشایند می زنی

بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا
حتماً سری به فکه و اروند می زنی

با اشک دیده آب به قبر مطهر ِ
آنان که کشتگان فراق اند می زنی




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۴۷
والضحی _ میم